با خود عهد کردن. با خدای عهد کردن. به گردن گرفتن: خواجه (احمد حسن) گفت: من پیر شده ام و از کار بمانده و نیز نذر دارم و سوگندان گران که هیچ شغل سلطان نکنم. (تاریخ بیهقی ص 147). رجوع به نذربه معنی پیمان و عهد و آنچه بر خود واجب کنند شود
با خود عهد کردن. با خدای عهد کردن. به گردن گرفتن: خواجه (احمد حسن) گفت: من پیر شده ام و از کار بمانده و نیز نذر دارم و سوگندان گران که هیچ شغل سلطان نکنم. (تاریخ بیهقی ص 147). رجوع به نذربه معنی پیمان و عهد و آنچه بر خود واجب کنند شود
نگاه کردن. نگریستن. نظر افکندن: ما را به چشم کرد که ما صید او شدیم زآن پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت. خاقانی. ، تماشا کردن. (از آنندراج) : خوشا چشمی که بر روی طربناکی نظر دارد خوشا ابری که آب از چشمۀ خورشید بردارد. طالب (آنندراج). ، توجه و عنایت داشتن. التفات کردن: دوستان را کجاکنی محروم تو که با دشمنان نظر داری. سعدی. ، عاشق شدن. (آنندراج). تعلق خاطر داشتن. میل داشتن: کس نیست که پنهان نظری بر تو ندارد من نیز برآنم که همه خلق برآنند. سعدی. هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل به صورتی ندهد، صورتی است بر دیوار. سعدی. و با وی به سبیل مودت و دیانت نظری داشت. (گلستان سعدی) ، در تداول، غرض داشتن. قصدی داشتن. قصد سوء یا نامشروعی داشتن
نگاه کردن. نگریستن. نظر افکندن: ما را به چشم کرد که ما صید او شدیم زآن پس به چشم رحمت بر ما نظر نداشت. خاقانی. ، تماشا کردن. (از آنندراج) : خوشا چشمی که بر روی طربناکی نظر دارد خوشا ابری که آب از چشمۀ خورشید بردارد. طالب (آنندراج). ، توجه و عنایت داشتن. التفات کردن: دوستان را کجاکنی محروم تو که با دشمنان نظر داری. سعدی. ، عاشق شدن. (آنندراج). تعلق خاطر داشتن. میل داشتن: کس نیست که پنهان نظری بر تو ندارد من نیز برآنم که همه خلق برآنند. سعدی. هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل به صورتی ندهد، صورتی است بر دیوار. سعدی. و با وی به سبیل مودت و دیانت نظری داشت. (گلستان سعدی) ، در تداول، غرض داشتن. قصدی داشتن. قصد سوء یا نامشروعی داشتن
معبر داشتن. راه داشتن. عبور کردن: گذری داشتم به کویی و نظری به ماهرویی. (گلستان). دریغ پای که بر خاک مینهد معشوق چرانه بر سر و بر چشم ما گذر دارد. سعدی (بدایع)
معبر داشتن. راه داشتن. عبور کردن: گذری داشتم به کویی و نظری به ماهرویی. (گلستان). دریغ پای که بر خاک مینهد معشوق چرانه بر سر و بر چشم ما گذر دارد. سعدی (بدایع)
برحذر بودن. محتاط بودن. پرهیز کردن: ای خردپیشه حذر دار از جهان گر بهوشی پند حجت کار بند. ناصرخسرو. گرت هوش است و هنگ، دار حذر ای خردمند از این عظیم نهنگ. ناصرخسرو. حذر دار از عقاب آز ازیرا که پرزهراب دارد چنگ و منقار. ناصرخسرو
برحذر بودن. محتاط بودن. پرهیز کردن: ای خردپیشه حذر دار از جهان گر بهوشی پند حجت کار بند. ناصرخسرو. گرت هوش است و هنگ، دار حذر ای خردمند از این عظیم نهنگ. ناصرخسرو. حذر دار از عقاب آز ازیرا که پرزهراب دارد چنگ و منقار. ناصرخسرو